می خواهم به جنوبی ترین حسی که از گرمای نگاه تو داشته ام فکر کنم،

 بهشمالی ترین دقیقه ی بوسه هایت،

بی خیال اشک هایی که از شرجی باران بر شانه هایت ریخته ام

یا شنبه هایی که به انتظار دیدن دوباره ات چشمهایم را به هجاهای شعر دوخته ام

ببین چقدر بوی شعر گرفته ام,چند بار مریم های خاطراتت را شمرده ام 

وچقدر انتظار پشت سطر سطر شعرهایم بی قافیه مانده است

بیا باران من؛

ببین من از اول قصه ی خیس آشنایی تا آخر دفتر شعرهایم عشق و دوستت دارم برای ات کنار گذاشته ام

هیچ مریمی باران نمی شود،هیچ بارانی بهار نمی شود و هیچ بهاری نمی تواند جای تو را بگیرد

من قد تمام کاج های سبز بهاربوسه های تو را کم دارم و صدای خیس قدم هایت را

و باز بگذار هر شب خواب تو را ببینم تا دوستت داشتن هایم در آغوشت بزرگ و بزرگتر شود

و من که از همه عاشق ترم رنگ ستاره رنگ پنجره و رنگ خواب شوم

و دیگر کسی نپرسد چند سال است؟از نگاه بارانی تو فاصله دارم یا چند سال از ادامه شعرهایم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
بهمن یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 13:40

هیچ بهاری نمی تواند جای تو را بگیرد ...
.
.
.
وقتی قلمم در رثای دل نوشته هایت کم می اورد مجبورم از خودت کمک بگیرم ...
فقط بدان که با لذت دوبار خوندمت و چندین بار لذت بردم .
قلمت مانا خواهر مهربانم ...

ممنونم.شما خیلی لطف دارید.

مهرسا شنبه 9 آبان 1394 ساعت 20:22

این عکس زیبای شما برای من تجسم شعریست موزون و

میترسم تعارف شود بگویم از چهره و چشمتان شعر پیداست

چهره شاعر خوش ذوق اساطیری مصدق انسانی که با قلبی عاشق و با عواطفش زندگی میکند و قلم عشق را بر کلک خیال میجنباند.
چه سخاوتمندانه درس حکمت های فراموش شده میدهد کلامتان، حکمتهاییکه که تجلی آن در عرفان و کشف و شهود جمع شده و شعور و انعطاف را نمایش میدهد.
برقرار باشید تا همیشه های دور

مهرسای عزیزم
طبعت تا همیشه لطیف و نگاهت همیشه زیبا

مهرسا شنبه 9 آبان 1394 ساعت 15:43

سلام و سپاس از خلق این اثر جاودان

قلم اسطوره ای در شأن انسان اساطیریست.

دست و قلم تان درد نکند.

مهرسای خوبم
دست تو درد نکند که وقت میگذاری و نوشته های مرا میخوانی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.