چقدر تکراری است اگر بگویم بعد از مدت ها که به وبلاگم سر نزده بودم امروز ندائی، هاتفی، بانگی از غیب، یا هر چه که نامش را بگذاریم توی گوشم زمزمه کرد: نمی خواهی سری به وبلاگت بزنی...!؟ و من بی هیچ چون و چرائی رفتم و چه شگفتانه که پیام شما را دیدم و خدا میداند که چقدر به دلم نشست... دلم میخواست پیامت را منتشر کنم و با شوق و ذوق فریاد بزنم و بنویسم: " ببینید کی اینجاست...!!!؟"
سهیلا خانم عزیز و گرامی؛ سلام سلام سلام واقعا پیامت حالم را خوش کرد. واقعا میگم... بانو جان؛ مدت هاست که کم کار شده ام. کم کار که چه عرض کنم؛ اصلا دل و دماغ نوشتن ندارم.خیلی دلم میخواد دوباره به چند سال قبل برگردم و بیشتر قدر عزیزانی چون شما را بدونم. اما افسوس...
بهرحال خیلی خوشحالم که هنوز شما مینویسید. واقعا خوشحالم اما سوالی که برام پیش اومده اینه که چرا نصف شب مینویسید؟ خدای نکرده علت بیدار بودنتون اون وقت از شب از سر بیخوابی و استرس و نگرانیه یا فقط مثل من که کم کار شده ام شما هم کم خواب شده اید. بهرحال هر دلیلی که داشته باشه امیدوارم حال دلتون خوب ِ خوب ِ خوب باشه و هیچگونه غم و غصه ای نداشته باشید. امیدوارم تنتون سالم و دلتون شاد و رنج و محنت و بیماری از وجود نازنین خودتون و همه ی عزیزانتون به دور باشه الهی. و در آخر خواهش میکنم بیش از حد نیاز مواظب خودتون باشید. و ممنون که به یاد برادر کوچکتان بودید و هستید.
سلام شما خیلی لطف دارید در جواب سوالتون که چرا دیروقت مینویسم چون دو ساله که از مادر بیمارم پرستاری میکنم و حتما میدونید که بیمارها شبها مراقبت بیشتری نیاز دارن. بازم ممنون از حضورتون و هیچ اشکالی نداشت اگر پیاممرو تایید میکردید موفق و سلامت باشید
فوق العاده بود سهیلای نازنینم
مهربانوی عزیزم

چقدر تکراری است اگر بگویم بعد از مدت ها که به وبلاگم سر نزده بودم امروز ندائی، هاتفی، بانگی از غیب، یا هر چه که نامش را بگذاریم توی گوشم زمزمه کرد:





نمی خواهی سری به وبلاگت بزنی...!؟
و من بی هیچ چون و چرائی رفتم و چه شگفتانه که پیام شما را دیدم و خدا میداند که چقدر به دلم نشست...
دلم میخواست پیامت را منتشر کنم و با شوق و ذوق فریاد بزنم و بنویسم:
" ببینید کی اینجاست...!!!؟"
سهیلا خانم عزیز و گرامی؛
سلام
سلام
سلام
واقعا پیامت حالم را خوش کرد. واقعا میگم...
بانو جان؛
مدت هاست که کم کار شده ام. کم کار که چه عرض کنم؛ اصلا دل و دماغ نوشتن ندارم.خیلی دلم میخواد دوباره به چند سال قبل برگردم و بیشتر قدر عزیزانی چون شما را بدونم.
اما افسوس...
بهرحال خیلی خوشحالم که هنوز شما مینویسید.
واقعا خوشحالم اما سوالی که برام پیش اومده اینه که چرا نصف شب مینویسید؟
خدای نکرده علت بیدار بودنتون اون وقت از شب از سر بیخوابی و استرس و نگرانیه یا فقط مثل من که کم کار شده ام شما هم کم خواب شده اید.
بهرحال هر دلیلی که داشته باشه امیدوارم حال دلتون خوب ِ خوب ِ خوب باشه و هیچگونه غم و غصه ای نداشته باشید.
امیدوارم تنتون سالم و دلتون شاد و رنج و محنت و بیماری از وجود نازنین خودتون و همه ی عزیزانتون به دور باشه الهی.
و در آخر خواهش میکنم بیش از حد نیاز مواظب خودتون باشید.
و ممنون که به یاد برادر کوچکتان بودید و هستید.
سلام


شما خیلی لطف دارید
در جواب سوالتون که چرا دیروقت مینویسم
چون دو ساله که از مادر بیمارم پرستاری میکنم
و حتما میدونید که بیمارها شبها مراقبت بیشتری نیاز دارن.
بازم ممنون از حضورتون
و هیچ اشکالی نداشت اگر پیاممرو تایید میکردید
موفق و سلامت باشید