مرا به شهرهای بسیاری نسبت داده اند.
شهری که در آن به دنیا آمدم
شهری که به آن مهاجرت کردم
شهر محل تحصیلم ،
شهرپدرم،مادرم،پدربزرگم
و شهرهای دیگری که در آن زندگی کردم.
حالا همه ی آن شهرها شبیه من شده اند
و من شبیه شهری بین راهی
شهری میان تولد تا زندگی
من عادت کرده ام که
هرشب قبل از خواب تو را شکر کنم
و برایم مهم نباشد که
صبح پس از بیداری ببینم
چه چیز را از دست داده ام
تو از خودت دور نیستی
نمی دانی دوری از تو
چه ناخوش می کند
احوال را
من اکنون
پر از پاییزم
پر از باران
تو کجایی
که قول دادی
قدم بزنیم
«پدرم»
پدر مرا برده ای از من
نمی روی هرگز از یادم
نمی روی هرگز از من