آن منی که می شناختم
شبیه همه بود
و این منی که می شناسم
شبیه هیچکس نیست
مرا به من پس نده
می خواهم شبیه امروز باشم
سیبی از درخت افتاد
و تو سیب ترین اتفاق من شدی
کاش هر گز
خواب یک سیب را ندیده بودم
هزار بهار
به اندازه ی یک چشم تو
سبز نیست
و هزار دریا
باندازه ی یک دوستت دارمت
آبی
محبوب من
پس از تو
به چه درد خواهند خورد
دریا و بهار
وقتی کسی سبزها و آبی ها را
بر تن شان نخواهد کرد
هر صبح که از خانه بیرون می روم
یادم می رود او را با خودم ببرم
تنهایی تنها دوست مشترک ماست
#من_و_من
شبهایی که در خواب حرف می زنم
روزهایش سکوت می کنم
من حتما باید با یک نفر حرف بزنم